خورشید زنور شما ،تابانست
هر یار که عاشق خراسانست
از بهر شما عاشق دیار خراسانست
خراسان و ایران و جهان جمله عاشق
گنبد طلائی هشتمین نور خدا
علی بن موسی الرضا یست
//منتظر//حسام//
من از اسارت می آیم
غریب از دل دشمن می آیم
من از شکنجه گاه از بوی خون می آیم
من از تکریت از ابوغریب می آیم
من از میان لاله ها می آیم
شهید زنده ام گرچه دیر آمده ام
ولی زفراق لاله ها سخت روییده ام
من از مردان آهنین واقعی سخن می گویم
من از روح بلند و صبر می گویم
من از دعاهای گوشه ی سلول می گویم
من از یواشکی ذکر زیر لب می گویم
من از صبر می گویم
من از عشق می گویم
من از آزادی یک اسیر می گویم
//حسام الدین شفیعیان//منتظر//
دل سوخته ها4
از آن روز که آغاز راه بود و راوی شنید از دومین عضو از سه فرزند که من سومین آن بودم که صفحه ای است که میشود بر آن حکم صفحه ی شخصی یا همان کانال افکار و عقیده ها و نوشته های یک شخص است بسیار بر من عجیب آمد که چه جالب راوی چه میشنود این دیگر چیست ؟تا بر صفحه ای که 5سال پیش در سرویس دهنده ای که الان نمیدانم کجاست و اسمش چه بود صفحه ای را به مرور که خالی بود را نگاه انداخته از هر فرصت که جایی رایانه ای پیدا میکردم و به دیگران معرفی میکردم.
و شوق بود ولی امکانش نبود و علم امروز روز در آن زمان در این زمینه کم داشتم.حال بر اینکه از فرزند دوم خبر آمد که سرویس دهنده می گوید چرا مطلب نمیزاری که اگر نزاری حذف خواهد شد و من که امکانات این کار را در آن زمان نداشتم منجر به حذف آن شد ناراحت بودم ولی خب حکایت ادامه داشت.
اندر زمان 87 بود و من داستان می نوشتم و دوست داشتم این داستان ها به غیر از فضاهای ادبی که خون دل خوردن های آن پیرم کرد در فضای دیگری هم با افراد بیشتر و ادبیات دوست و هنر دوست به اشتراک بگذارم تا به 87 گذرم به تایپ و تکثیر و لوازم کامپیوتری خورد از پله ها بالا رفته و با صاحب آن گفتمان نموده و داستان هایم را به او دادم .گفت برای بچه ام در سرویسی وبلاگ داشتم که آن سرویس پرشین بلاگی نام داشت که برای اولین بار اسمش به گوشم خورد گفتم چیست گفت سرویس وبلاگ است.و گفتم خب داستان ها را بگیر تا مدتی که دیدم باب دلم اینگونه نیست و نمیشود.
به کامپیوتر خریدن قسطی رو آورده و بر دایل آپ سوار شدم.
و سال 88 بود که من به دنیای وبلاگنویسان وارد شدم.
یک سالی بود که داستانهایم را در وبلاگ قرار می دادم و گذشت تا سال 89 که در حال خواندن جیم خراسان به بخش لینکدونی بر خوردم دامنه ای به چشم من خورد که فرق میکرد آدرسش گفتم چه جالب یعنی سرویس دهنده ی دیگری هم هست در این زمینه وبلاگدهی.بخش لینکدونی جیم که معرفی وبلاگ میکرد.و در سرویس پارسی بلاگ وبلاگ ساختم.
امروز روز بعد از چند سال شاید اینترنت پر سرعت داشته باشم ولی کامپیوتری دارم که پیر شده و یادگار این سالهاست و تجربه ای از یازده سال داستانویسی و پنج سال وبلاگنویسی در شرایط های سخت من و شما و عشق به راهی که سخت است ولی هدفش والاست را ادامه میدهم با همان شوق پنج سال پیش.
نویسنده-حسام الدین شفیعیان
دل سوخته ها3
ای گوشت با تو حرف میزنم ای ترازو مگر آجری بیچاره ما که از تو کمتریم.پیش در آمد سرفصل بر این نکته که راوی اندر احوالات قصابی گذر نموده و بر خرید گوشت قصد نموده حکایت میکند.حال بر اینکه بعد از شنیدن تومان به پنج و شش قصاب نوبت ات را به آخر بیندازد و واحد تومان بر نفر غلبه نماید و در اواسط کار بر این نکته که قصاب چه گوشت پر چربی عجیبی را که نخ گوشت در آن دیده میشد و چربی بر گوشت غلبه کرده بود چرخ میکرد خریدار محترم اول پشیمان گردید و چاره ای نداشت و حکایت از لطف خدا داشت که نم نمک پا به عقب نهاده و از درب ورود و خروج برفتنی گردد که نادر رفت منجر شد خاتمه نهاد این قصه ی خرید.
امروز روز تومان فاصله ی عجیبی انداخته بین ارزش انسانی و ارزش تومان اندر حکایت خون دل خوردن این مسئله بسیار زیادست که جای مثنوی و رمان ده جلدی دارد که لازم بر کوتاه نویسی در زندگی و کوتاه بودن این قصه از سر و ته آن زده و به اصل کمال انسانی و تومان پیش می رویم ایستگاه های این داستان هر کدام قصه ایست از دل سوخته ها که مسافرین این قطار هستند.
در زندگی ام در قطاری غذاب آور روزی صدبار مرده ام و شاهد این بودم که چگونه همین اشخاصی که هندی رو خوب می فهمند چگونه در صف های جلو گام بر می داشتند.گام هایی کشنده و خستگی آور برای ته صفی ها.و این نکته که خدا واقعا واقعا یاری کننده ی مستضعفین است را به خوبی با تمام گوشت و پوست خود لمس نموده و شهادت می دهم که عجیب حکایتی دارد حمایت خدا از کسانی که واقعا سعی بر این داشتند که به حرف خدا کنند .
از آن روزی که بر دایل آپ سوار شدم و راهی مقصد مجازی شدم خون دل ها خوردم ولی خسته نشدم که هیچ و حتی مصمم تر هم شدم البته خون دل هایی..........خوردم که مپرس .و بر این نکته که باید ادامه بدهم و در درونم شعله ی دل سوختگان را که باید بشود از این افراد حرف زدن را با خود و در دل خود داشتم هر چند که فراز و نشیب های عجیبی را گذراندم و حتی به آن زمانی که دیگر دایل آپ را نداشتم هم بازهم از پا نشستم مگر میشود در پیشگاه خدا بی خیال شد مگر میشود از پا نشست.و اندر حکایت این فصل به مکانی که دستگاه هایی در کنار هم بودن جایی بود که می گفتند کافی فقط نت داشته باشه با جمع کردن پول روزانه ام گذران هدف میکردم.هدفی که امروز روز قدرش را به خوبی می دانم.هدفی والا و هدفی پر از ارزش.کار به کندی پیش میرفت به کندی و دل سوختن و این مسئله در گذران زمانی طولانی طی شد.هدفی بود که به تریبون مستضعفین و دل سوختگان می رسید و به کمال و به خدا.
ادامه در پست بعدی...
............................................................................................................................................
حالا برگردیم به این دنیا هی نشین با خودت بگو چرا زن نمی تونم بگیرم یا کی به ما زن میده یا اصلا کی میگه که یکی هم داره نفس میکشه خب بزار بکشه اون آدم آهنیه ولی بدون اونی که میگه آدم آهنیه تو اون دنیا یه جایی هست خیلی خفن بقول تریپ نوع قناری زرد زرد که اونجا میبرن یه کاری به دست آدم آهنی میدن به نام قطعه شناسی یعنی میخوان بدونن که چرا تو به بنده ی خدایی که جوونه و نمیتونه ازدواج کنه و تمام امراض عصبی و روحی رو داره تحمل میکنه. توی شکم سیر که داره نافت میترکه از مرغ و گوشت و یخچال سر خود که فقط به دو فکر گوناگون فکر میکنی بیای به جوونی که جوونه بگی این اصلا شاید شاید شاید یک دو سه صدا میاد نباشه یا این که آدم نیست صداش رفته تو حلقش و باز بری اونور بگی الله اکبر ایران ایران ایران و باز بیای بگی اوباما دوست دارم خیلی حیف که نداری خطی که برات بزنم هندی.آره داداش تو هنوز چی میفهمی خون دل خوردن چیه،دندون فشار دادن شبانه روزی با دو خط آزاد از درون خورد شدن چیه.که اگه یه روز فقط یه روز یه لیتر بنزین ت کم بشه میای ساز هندی و ترکی و آمریکایی میزنی اونم با چه کیفیتی.تو چی میفهمی آب شدن پدر یعنی چی،تو چه میفهمی که گله گرگ بیان بخورنت و از اون ور یه گله روباه پشت سر گرگ ایستاده یعنی چی تو چی میفهمی شیمیایی چیه نفس بیاد رو سینه چیه.موج چیه موج عشق که آدم رو شاید میگیره ولی با یه یا حسین گفتن آروم آروم که نه ولی تسکین بهش میده چیه.
ادامه داستان دل سوخته ها در پست بعدی...
دل سوخته ها حتما بخونن...